_تازگی ها یکی از دوستان دبیرستانم عروس شد... خوب به سلامتی . وقتی ازش جویا شدم که از خودش بگه اولین حرفی که زد این بود:ای بابا فکر نکن عروس می شی خبریه!!!خدای من دید قشر تحصیل کرده ما رو باش.... مگه فکر کردن قرار چه خبری باشه یا اصلا اینا چه ذهنیتی در مورد ازدواج دارن... خیلی اونجا خودم رو کنترل کردم چیزی نگم... گفتم خوب توافقاتون چطور بود مهریه این حرفا آخه تازگی احساس میکنم دخترا خیلی رویایی شدن 5 سکه به نیت 5 تن... 14 سکه به نیت 14 معصوم... نمی خوام توهین به اعتقادات کسی بشه ولی اینا همه خرافاته... عدد یمن و مبارکی تو زندگی نمی یاره دست بر قضا مهریه ایشون هم 14 سکه بود...نمیدونم فقط امیدوارم در مورد این دوتا استثنا باشه!! در هر حال تازگی انقدر موردهای ناموفق و ناراضی از ازدواج دیدم که همون یه ذره اشتیاقی که به ازدواج داشتم داره کم رنگ میشه...

_بوی عید میاد...یادش بخیر اون موقع ها ما بچ ها واسه عیدی با یک جفت کفش یا یه دست لباس چه ذوقی می کردیم.... یادمه روز بعد خرید وقتی از خواب بلد میشدم اولین کاری که می کردم خریدهای عیدم رو امتحان می کردم ! و خوشبحتانه بابا های عزیز اونقدر وسعشون می رسید که با افتخار دست تو جیبون کنن و واسه بچه های عیدی بخرن... ولی تازگی ها باید فقط دوید بلکه بتونن شکم بچه ها رو سیر بکنن... و دلم میسوزه واسه نگاه هر دوشون... بچه ها به خاطر نرسیدن به عیدی و پدر به خاطر احساس شرمساری اش...

_کاشکی میشد به همه جا سفر کنم .... یه جهانگرد بشم ..

Comments (0)

Twitter Updates

    follow me on Twitter

    Subscribe Using: